زنم با لباس هایش غیب شده

فقط دو جوراب به جا گذاشته و

برسی که پشت تخت افتاده

 

باید جوراب های خوشگلش را نشانتان دهم

و این موی سیاه سفت راکه لای دنده های برس گیر کرده

 

جوراب ها رادر کیسه زباله می اندازم

برس را نگه میدارم و استفاده می کنم

فقط تخت است که غریب افتاده و نمی شود بی خیالش بود

تو مشغول مردنت بودی / زنم / ریموند کارور

Photo : The Unmade Bed (1957) / Imogen Cunningham

! بی خیال عشق

می خواهم

لای موهای طلائی ت بمیرم

تو مشغول مردنت بودی /رنگی چون آغاز / ریچارد براتیگان

photo : New York City (1966)/ Lee FriedLander

امروز باید یا باران بیاید ، یا کسی

روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردی بهشت / محمد چرم شیر

Vin De Bordeaux

November 19, 2010

پدرم که خدا رحمتش کند ، همیشه می گفت : هر جایی که زنی باشد ، شرابی هم هست

روایت عاشقانه ای از مرگ در ماه اردی بهشت / محمد چرم شیر

زخم ها خوب می شن ، جاشونم کم کم از بین می ره

ولی یه زنگ ِ تلفن واسه برگردوندن تمام دردا بسّه

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد /  اوریانا فالاچی / یغما گلرویی

جان – از مردن می ترسی ؟
کلاینمن – مسئله این نیست که من از مرگ می ترسم یا نه . فقط دلم میخواد وقتی مرگ به سراغ من میاد ، من جای دیگه ای باشم

مرگ / وودی آلن

 

زن – بگو آ ، یه جوری که انگار میخوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی ، که فقط خواب من رو دیدی و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون اینکه هیچ میلی به زندگی داشته باشی
… مرد – آ

داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد

ماتئی ویسنی یک / تینوش نظم جو

مطمئنی ؟

November 6, 2010

زن – وقتی بچه بودی چه حیوونی رو از همه بیش تر دوست داشتی ؟
مرد – خرسهای پاندا
زن  – اسم شهری رو که دلت میخواست توش زندگی کنی بگو
مرد – فرانکفورت . اون جا یه باغ وحش خیلی قشنگ داره
زن – خب ، پس تو توی زندگی بعدیت میشی یه خرس پاندا
مرد – تو چی ؟
زن – من هم می آم فرانکفورت دیدنت

داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد

ماتئی ویسنی یک / تینوش نظم جو

بگو من که دنیا را پیچانده ام چه کنم ؟

خیالت اینجاست و نمی پیچد

داف و دیوانه / امین منصوری

November 1, 2010

جایی نیست چهار نفر را ببینی که از کارهای مملکتی حرف نزنند . دلالهای پوست و پشم و روده هم این روزها از سیاست حرف می زنند . انگار کارو زندگی ندارند این مردم . کونشان برهنه است ، معطل شام شبشان هستند ، اما حرفهایی میزنند که زیر بار هر کدامشان یک قاطر زه می زند

کلیدر / جلد پنجم / محمود دولت آبادی